اردیبهشت 91
خرداد 91
از اول خرداد من حال و هوام حسابی عوض میشه چون توی این ماه عزیز خدای مهربون ٢ تا فرشته رو به ما عطا کرده :اولی بابا ابی که روز تولدش ١١ خرداد هست دومی سپهر عزیزم که روز تولدش ٢٢ خرداد هست. تو این ماه هیجان خون من حسابی زیاد میشه امیدوارم که سال های سال هر دو تاتون سلامت و شاد در کنارم باشید دوستتون دارم ...
نویسنده :
مادر مهروش
1:18
حال هوای این روز ها
این روز ها من حسابی در گیر مدرسه و شاگرد خصوصی هستم و پسرم حسابی عصبی شده .بعضی وقت ها نمیدونم راهی که می رم اشتباهه یا درسته؟ چون بابا ابی که نیست من هم که نیستم و سپهرم تقریبا همه وقتش رو توی طول روز با خاله مهرناز مامان مهین مهربون و مهربون و و بابا ناصین میگذرونه و خدایش اونا هم هیچی رو واسش دریغ نمیکنن . ولی فقط این رو میدونم که تمام تلاش من و بابا ابی به خاطر اینده خود سپهر هست. عصر ها که از مدرسه میام با وجود اینکه خیلی خسته ام ولی فوری فقط لباسم رو عوض می کنم و سپهر گلم رو می برم پارک و بچم کلی بازی می کنه. &...
نویسنده :
مادر مهروش
1:18
عید 1391
٢٩ اسفند بود که بابا ابی اومد شیراز و موقع سال تحویل پیشمون بود من خیلی خوشحال بودم که واسه سال تحویل بابا ابی پیشمون بود .روز ٢ فروردین صبح ساعت ٥:٣٠ بابا ابی رفت عسلویه ولی ایندفعه با ماشین خودمون رفت. .ما هم صبح ٣ فروردین عازم برازجان (شهر مامان مهین و بابا ناصین) به اتفاق بابا ناصین اینا و خانواده عمو نصیر و عمه پروین و خاله پروین و خاله قمر که خاله و عمه و عمو های من هستن شدیم .من و سپهر تو ماشین عمو رامین و خاله مهرناز بودیم. همون شب عروسی دختر خاله من بود بابا ابی هم چون دیده بود که می تونه بیاد از عسلویه اومد برازجان بعد فردای عروس...
نویسنده :
مادر مهروش
13:28
اخرين پست سال 90
سلام به همه عزيزانم امسال هم با همه خوبي و بدي هاش به اتمام داره ميرسه و باز من نتونستم خاطرات گل اقا رو به روز كنم ولي تلاش خودم رو ميكنم كه فراموش نكنم و زود تر به اينجا انتقال بدم و اميدوارم كه سال جديد سال بسيار خوبي واسه هممون باشه. من و سپهر هم دوستون داريم و سال نو را پيشاپيش به همتون تبريك ميگيم اين جا هم بچم گير داده بود كه من مي خوام با بابا ابي حرف بزنم با كامپيوتر اين هم هفت سين امسال ما &nbs...
نویسنده :
مادر مهروش
17:59
كارتون هاي مورد علاقه سپهر
سپهركم جديدا به كارتون خيلي علاقه مند شده به طوري كه تلويزيون ما فقط ديگه كارتون پخش ميكنه و ما اجازه نداريم برنامه اي ديگه بجز كارتون ببينيم.كارتون هاي مورد علاقه سپهر هم از اين قراره 1-توماس و دوستان كه 6 تا قطار هست كه هر روز از mbc3 پخش ميشه ومن كلي از اين برنامه رو ضبط كردم واسش 2- shun the sheep كه يك پك 6 تايي ازدي وي دي اونو واسش گرفتم 3-tom & gery 4-بارني كه يك دايناسوره و برنامه اموزشي هست كه اين هم از mbc3 پخش ميشه 5- pat & mat 6- bobby bilder كه اين هم از mbc3 پخش ميشه برنامه هايي كه تو بازار گيرم امده را خريدم ولي اونهايي كه گيرم نيامده رو...
نویسنده :
مادر مهروش
17:52
ديماه 90
شب يلدا بود كه طي تماسي كه با بابا علي اينا داشتيم به ما قول دادن كه واسه 7 ال 8 دي بيان شيراز پيش ما و ما رو كلي خوشحال كنند.شب 7 دي بود كه بابا اينا اومدن شيراز و 2-3 روز پيشمون بودن .تو فرودگاه يه بسته بزرگي دست بابا علي بود كه مخصوص اقا سپهر بود من كه باورم نمي شد اينقدر نوه عزيز باشه كه با اونهمه مشغله اي كه داشتن رفته بودن و سفارش اقا سپهر كه يه تاور كرين بود و گير اورده بودن .فردا شبش هم تولد من بود كه خونه خاله مهرناز برگزار شد (دايي مهدي و خاله يه تولد خصوصي واسه من گرفتن)كه البته چون مامان مهين بد جوري مريض شده بود نيومد و دايي مهدي هم موند پيشش كه تنها نباشه .وقتي من&...
نویسنده :
مادر مهروش
17:51
قدم نو رسيدم مبارك
روز 22 خرداد واسه من فراموش نشدني هست الا ن كه دارم خاطرات سپهر رو ثبت مي كنم دومين سال تولد عزيزم هست و تكرار خاطرات من و برده به اون روز ها. خلاصه روز جمعه بود من كه تا صبح نخوابيدم ساعت 5/5 بود كه بابا علي و مامان مهري و بابا ابي هم از تهران رسيدن شيراز همه به جز من صبحانه خوردن و عازم بيمارستان شديم ساعت 9 بود كه من و صدا زدن اصلا نمي تونستم با كسي حرف بزنم فقط نگاهشون مي كردم با خودم فكر مي كردم كه با اين بارداري سختي كه داشتم ايا فرزندم را مي بينم يا نه ؟(تازه وصيت هم كرده بودم) ساعت 30/9 بود كه ديگه من اماده بيهوش شدن بودم و دكتر ها كه ديده بودن من چقدر استرس دارم با كلي شوخي من و بيهوش كردن نمي دونم ساعت ...
نویسنده :
مادر مهروش
0:16